عمری است که با جان و دلی رو به تباهی
من مانده ام و دغدغه ای نامتناهی
زین ورطه اگر در نبرم جان به سلامت
در دشت بلا گر نرسد آب به ماهی
روید سر راهم همه خارا ز بن خار
بختم نشود راهنمون جز به سیاهی
سرمشق محبت ندهد گر به دلم عشق
فکرم همه پوچ است و خیالم همه واهی
هر دم به تمنّای توام زمزمه پرداز
ای بی خبر از رنج و غم چشم به راهی
عشق توعقابی است قوی چنگ که در اوج
رحمی نکند با دلم این کفتر چاهی
برگیر ز خاک این دل خواهان نوازش
یک مرتبه چون طفل یتیم سرِ راهی
عشق من و حسن تو نبودند به یک راه
گر دل به وفای تو نمی داد گواهی
تا ثانیه های شب دیدار تو پایند
ای کاش که سر بر نزند نور پگاهی
زین بعد من و گوش به فرمان تو بودن
حکم آنچه توفرمایی وشرط آنچه توخواهی.
بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 680
کل بازدیدها: 821495